Saturday, December 31, 2022

کتابخانه ای به نام پدر!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 کتابخانه ای به نام پدر!

***

دوستان درحال ساخت کتابخانه ای به نام پدر اینجانب؛ «اکبر شهراد بجستانی» هستند. به بنده هم پیشنهاد همکاری دادند! گفتم بنویسم بهتر است. 


١- کتاب کاغذی تقریباً منقرض شده و کتاب کاغذی امروزه چیزی شبیه نسخه های خطی کتابخانه هاست. وقتی با لمس یک صفحه می‌توان هر کتاب و گفته و نوشته ای را داشت و می‌توان کتاب‌های کل دنیا را در جیب داشت دیگر وجود یک انبار کاغذی از کلمات غیر لازم به نظر می‌رسد. فقط اگر نسبت به بوی کاغذ نوستالژی دارید خواندن کتاب کاغذی برایتان خوب است! 


٢- تا الان نه کتابی برای دخترم خریده‌ام و نه برایش کتاب می‌خوانم. یک زمانی برای مبارزه با بیسوادی کتابخوانی هم ترویج می‌شد. الان ترجیح می‌دهم دختر خودم یا کودکان دیگر به جای نشستن در کتابخانه به صحرا و جنگل بروند و مستقیماً از طبیعت بیاموزند. مادرش آنقدر برایش کتاب خوانده که بچه هر کتابی پیدا می‌کند شرطی شده و می‌آورد می‌گوید برایم بخوان! می‌گویم عکس‌هایش را نگاه کن لذت ببر؛ نمی‌تواند! 


٣- کتاب اولین چیزی است که به راحتی سانسور می‌شود. ترجمه‌ها عموماً نامفهوم و کتابها به شدت در ایران سانسور شده هستند. اگر بخواهند کتابهای مطهری و آیت الله دستغیب و آیت الله های فسیل دیگر را بخوانند که ظلمی در حق کودکان است! اصولاً هر چیزی که نوشته می‌شود فسیل و قدیمی می‌شود مگر این که نویسنده کسی مثل حافظ یا مولانا باشد. 


۴- پدر من دستش از این دنیا کوتاه است. نمی‌دانم نوشتن اسمش روی چند کتاب چقدر برای شادی روحش تاثیر دارد. این را نمی‌دانم. 

اما اگر هدف؛ شهرت خودم و انجام کار خوب و نشان دادن عمومی آن باشد که ترجیح می‌دهم در خفا روی شهرت-دوستی خودم کار کنم! و فکر می‌کنم این برای روح پدرم هم بهتر باشد!


۵- در نهایت چون خودِ من تجربه‌ی خوبی از خواندن کتابهای بعضی بزرگان داشتم حاضر هستم هر کسی که در اینترنت به آنها دسترسی ندارد رایگان برایش تهیه کنم و برایش بفرستم یا در کتابخانه بگذارم. 

بعضی از کسانی که متون زنده دارند و انرژی زندگی بخش آنها هنوز زنده است و بر خوانندگان تاثیر می‌گذارد را اینجا می‌نویسم:


اکثر بزرگان ادب فارسی که در سایت ganjoor.net  در دسترس هستند. 

بزرگانی چون حافظ و سعدی و مولانا و بسیاری دیگر که هنوز می‌توانند آتشی بر جان عاشقان بزنند. 

اوشو Osho عارف هندوستان که کتاب‌هایش کمک می‌کند از بند مذهب رها شوید. فیلم ها و سخنرانی ها و کتابهایش در اینترنت در دسترس هستند. 

اکهارت تُله Eckhart Tolle که کتابهایش معجزه گر هستند و درست مثل مدیتیشن می‌مانند. ایشان زنده و سرحال؛ فیلم ها و سخنرانی هایش را در اینترنت می‌گذارد. 

سادگورو Sadhguru که خودش زنده و در حال پخش انرژی آگاهی در جهان است. میلیون‌ها نفر از سراسر جهان تحت تاثیر آموزهای یوگای ایشان هستند. 

بسیاری بزرگان دیگر مثل کریشنا مورتی یا گرجیف یا لائوتسه یا پاتانجلی هستند که آثارشان روشنی بخش راه انسان است. و بسیاری دیگر که من نمیشناسمشان یا از قلم افتاده‌اند. 


البته اکثر این آثار در یوتیوب YouTube و گوگل Google در دسترس هستند. 

اگر کسی در ایران توان دسترسی نداشت بنده با کمال میل حاضرم آنها را در اختیارشان بگذارم. 

چه از طریق الکترونیکی یا کاغذی و غیره. 

خوشحال می‌شوم در این گسترش آگاهی سهمی کوچک داشته باشم. 






Thursday, December 29, 2022

سفر به مریخ با کون شُسته

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 سفر به مریخ با کون شُسته

***

خواستم بگویم باسن یا ماتحت یا مقعد یا هر کلمه‌ی دیگری، دیدم راحت باشیم بهتر است! اینجا می‌توانیم راحت باشیم! راحت بخوانیم و بنویسیم!

اصلاً من بی ادب! 

شما از ما ادب بیاموز!


به عنوان کسی که در آمریکای شمالی زندگی می‌کند این کون نَشسته خودش معضلی بزرگ است! 

گاهی دست به دامن دستمال توالت می‌شوم! با لطایف الحیلی دستمال و پوشک می‌گذارم تا به حمام و آب برسم! گاهی هم کلی میگردم و راه میروم تا یک کون شویی با شلنگ یا بیده پیدا کنم! خلاصه مشکلات زندگی در جهان پیشرفته‌ی غرب زیاد است!


اما دور از شوخی؛ این عنوان نشان دهنده‌ی یک تناقض بزرگ در انسان است. 

نشان می‌دهد آدم‌هایی که آنقدر پیشرف کردند که توانستند پا روی ماه بگذارند متوجه نشدند که کون با دستمال پاک نمی‌شود!


نمی‌شود که نمی‌شود! اصرار بیخود نفرمایید! به خدا کون با دستمال تمیز نمی‌شود! 

هیچکسی که بلافاصله بعد از اجابت مزاج دوش نمی‌گیرد! طرف صبح می‌رود سر کار تا شب! دوش کجا بود؟

تازه اگر هم دوش بگیرد باز به اندازه‌ی شستن موضع در هنگام نشَستن تمیزی عاید نمیشود! 

موضع مورد نظر در هنگام نشَستن در معرض آب است نه موقع دوش گرفتن و در حالت ایستادن! 

پس در اینجا ثابت میشود که انسان با کون نشُسته به ماه سفر کرد! 


اگر جهان را به دو قسمت شرق و غرب تقسیم کنیم مشاهدات من اینگونه است:


در غرب توجه به بیرون زیاد است و به دورن کم. 

در شرق توجه به درون زیاد است و به بیرون کم. 

اینطور می‌شود که نسبتاً

در غرب خیابان‌ها تمیز و خانه ها کثیف اند. 

در شرق خیابان کثیف و خانه ها تمیزند. 

در غرب توجه به بیرون آنقدر زیاد بوده که توانسته‌اند موشک بسازند و به ماه بروند ولی با کون نشُسته!

در شرق توجه به درون آنقدر بوده که توانسته‌اند آرامش و معنویت نسبی بدست بیاورند ولی با خیابان‌های شلوغ و معمولاً کثیف!

خلاصه؛ به امید روزی که انسان به تعادل برسد و شرق و غرب به هم بپیوندند و آن روز روز شکوفایی بشر خواهد بود. 

ما با کون نَشسته رفتیم به ماه؛ امیدوارم این بار برای رفتن به مریخ کمی بیشتر به درونمان هم توجه کنیم! 


تفاوت معنویت و مذهب

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 تفاوت معنویت و مذهب

***

معنویت یا spirituality و مذهب یا religion دو کلمه هستند. دو مفهوم متفاوت. در این دنیای شلوغ و بخصوص در آسیای غربی یا خاورمیانه ممکن است این دو مفهوم معنویت و مذهب با هم اشتباه گرفته شوند. 

اینجا سعی می‌کنیم با هم تفاوت این دو را که از زمین تا به آسمان است را روشن تر کنیم. 

معنویت به درون می‌پردازد ولی مذهب به بیرون. 

معنویت سعی در نابودی ایگو دارد ولی مذهب خودش یک ایگوی بزرگ است!

نوشته‌ی «کُشتی با ایگوی معنوی» در این باره است. 

کُشتی گیری با ایگوی معنوی!


مذهب در واقع همان ایگوی معنوی است. 

مذهب جدا می‌کند ولی معنویت شامل می‌شود. 

مذهب طبقه بندی دارد ولی معنویت برای همه مساوی است. 

در ظاهر شاید این دو مشابه به نظر برسند. 

شاید اعمال و مناسک مشابه داشته باشند. 

اما مذهب ریاکار است ولی معنویت نه. 

معنویت شاید ظاهر متفاوتی داشته باشد. 

مثلاً شراب نوشیدن مولانا کاملاً معنوی است ولی نماز خواندن یک ریاکار کاملاً غیرمعنوی است. 

هرکجا مرز بندی ای وجود داشت بوی مذهب و ایگو می‌دهد. 

هرکجا جهانشمولی و شامل شوندگی وجود داشت معنویت دارد. 

مفاهیم و کلمات شاید در هر دو مشابه باشند. 

مذهب عامل جدایی و جنگ است. 

معنویت عامل یکی شدن و صلح است. 

مذهب قابل تعریف و نوشتن است و تبدیل به قانون می‌شود. 

معنویت زنده است و غیر قابل نوشتن و صلب و سخت شدن. 

معنویت روان و پویاست ولی مذهب صلب و سخت. 

معنویت در لحظه است ولی مذهب در تاریخ!

در معنویت تاکید بر درون است ولی در مذهب تاکید بر ظاهر است. 

معنویت سکوت است و مذهب سخن!

معنویت مفهوم لابلای این کلمات است ولی مذهب خود کلمات. 

مذهب چوبی خشک است ولی معنویت موجودی زنده. 

مذهب قابل نوشتن است ولی معنویت نانوشتنی است. 

مذهب را می‌توان آموزش داد ولی معنویت فقط تجربه می‌شود. 

شاید اکهارت در کتاب زمین جدید بهتر تفاوت معنویت با مذهب را توضیح داده باشد. 

فصل اول-قسمت ۵-معنویت و مذهب


Wednesday, December 28, 2022

واقعی چیست؟ پوچ کدام است؟

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 واقعی چیست؟ پوچ کدام است؟

***


مدتی بود به سازمان و کامیونیتی فکر می‌کردم. این که رابطه‌ی من با سازمان ها و گروه ها و کامیونیتی چیست؟ رابطه‌ی من با خانواده چیست؟ و غیره. 

حتی در نوشته‌های اخیر نشانه‌هایی از پیوستن به سازمانها هست. 

اما نتیجه این شد که سازمان، گروه، خانواده و غیره تماما ساخته‌ی ذهن و هویت هایی پوچ هستند. خانواده البته یک ریشه ای هم در بدن و بیولوژی دارد. 

گروه ها و سازمان و شرکت ها و کمپانی ها همه و همه ایگو ها یا هویت های ذهنی ای هستند که ما می‌سازیم. ما در ذهن خودمان آنها را می‌سازیم. نه اینکه وجود نداشته باشند یا بد باشند بلکه هویت هایی ذهنی هستند و موقت. 

کل سیستم اقتصادی و مفهوم پول و جامعه همینطور است. اینها فقط مفاهیم ذهنی هستند. اینها را ذهن ما می‌سازد. برای یک کارکرد مشخص؛ خوب است اما چیز واقعی و اصیلی نیست. 


خوب پس چه چیزی اصیل و واقعی است؟ 

آگاهی ای که پشت ذهن وجود دارد. یک آگاهی فراتر از ذهن و فراتر از احساسات و حتی فراتر از بدن و بیولوژی.  و فراتر از ماده. 

بچه محصل که بودم واقعی ترین درس برایم فیزیک بود. بقیه درسها مثل ریاضی و غیره به نظرم بازی ذهن می‌آمد. خود فیزیک هم در حوزه‌ی ماده است و نهایتاً با فضای غیر مادی در هم می‌آمیزد. 

مثلاً همین نوشته؛ یک سری اشکال و حروف و نورها بعد فیزیکی آن است. 

ذهن یعنی لایه ای بالاتر آن چیزی است که کلمات را سر هم می‌کند. 

اما لایه‌ای بالاتر و عمیق تر هست. لایه ای که مفاهیم در آن تولید می‌شوند و درک می‌شوند. 

اگر شما این نوشته را می‌خوانید با من در آن لایه دیدار می‌کنید. 

یعنی من و توی واقعی فراتر از ماده و ذهن جایی ملاقات کردیم و یکی شدیم. در فضای درک و آگاهی! 

این فیزیک و این اشکال و نورها فقط نشانه و جهت نما هایی بیش نیستند. 

اگر درگیر فیزیک و اشکال باشی نمی‌فهمی. 

اگر درگیر ذهن و کلمات هم باشی ما ملاقات نمی‌کنیم. 

اما اگر کمی از این دو عبور کنیم من و توی واقعی در جایی که مفاهیم درک و تولید می‌شوند با هم یکی می‌شویم. 


تنها جای واقعی آنجاست. یک چیز نانوشتنی. 

سازمان‌ها؛ رتبه‌بندی ها؛ قدرت های مادی؛ بدن و بیولوژی اینها واقعی نیستند. 

فقط یک آگاهیِ کل هست که واقعی است. 

من و تو بارقه هایی از آن آگاهی هستیم پس واقعی هستیم. 

این بارقه در یک درخت هست در چشمان سنجاب و در نفس های من و تو!

مابقی همه پوچ است!

مابقی بازی ماده است! 


پس از این به بعد؛ می‌دانم واقعی چیست و پوچ چیست. 

آدم‌ها همه شان حامل آن آگاهی هستند. 

بعضی حواسشان هست و بعضی هم نیست. 

اما همه یک قسمت واقعی در خود دارند. 

بدن و بیولوژی قسمت کوچکی از آگاهی است. 

ذهن هم قسمتی دیگر. 

اما بدن و ذهن هر دو موقتی اند. 


تنها واقعیت مانا؛ همان آگاهیِ کل است. 

اسم ندارد. 

در یک یا چند تریلیارد کلمه هم نمی‌شود نوشتش. 

باید از کلمات عبور کنی. 

از درون بدن به آن برسی. 


از اینجا به بعد من می‌مانم و تک تک آدمها و گیاهان و سنجاب ها و حشره ها و علف ها و کوه‌ها و زمین و خورشید. 

این‌ها بارقه‌ای از واقعیت در خود دارند. 

من می‌توانم با تک تک آنها متصل باشم. 

 با نفس هایم. 

نفس هایی که مستقیم تو را به زندگی وصل می‌کنند. 

هر لحظه. 

هزاران بار در هر لحظه!

در جایی فراتر از زمان. 

فراتر از بدن. 

فراتر از ذهن. 

فراتر از کلمه. 

فراتر از نوشته. 


Monday, December 26, 2022

Living in love! Living in community!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 Living in love! Living in community!



It's been about a week! 

More or less! Time flys here! 

Because we live in love!


Here is a community!

We spread love! To the whole world!

We don't claim our territory!

We don't work for money!

We don't ruin the earth!


We save soil!

We save earth!

We spread love to the whole world!


We are limitless!

We don't limit our responsibility!


This community runs by love!

It doesn't run by greed! It's just love!


We think bigger than ourselves!

We think bigger than our family!

We are as big as the whole world!


Here, there is no hierarchy!

There is no credit system!

Everyone competes to spread more love!

Starting from within!


We make the world; starting from our own!

We all focus inward, generate love and become love!


We make the world, breath by breath!

We make our body!

We make our mind!

Then the world! 

We start from within!


We have no boundary!

We have no limit!

We are yoga!

We are one!

We are love!


We are called iii !


Friday, December 23, 2022

لینک های «یوگا در آمریکا»

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 اینجا لینک های مربوط به سفر یوگا به آمریکا رو به ترتیب زمانی از جدید به قدیمی می‌گذارم


غریبه ای در شهر!


https://www.unwritable.net/2023/01/blog-post_21.html


سفری برای تصمیم گیری


https://www.unwritable.net/2023/01/blog-post_17.html


Almost the Heaven!!! ( iii )


https://www.unwritable.net/2023/01/almost-heaven-iii.html


کامیونیتی، تغذیه، ورزش، آرامش و طبیعت


https://www.unwritable.net/2023/01/blog-post_7.html


سفر یوگا-۴- دلتنگی ها


https://www.unwritable.net/2023/01/blog-post.html


Living in love! Living in community


https://www.unwritable.net/2022/12/living-in-love-living-in-community.html


تجربه، سفر ،صداقت


https://www.unwritable.net/2022/12/blog-post_22.html


یوگا در آمریکا -٣- پیوستن به سازمان


https://www.unwritable.net/2022/12/blog-post_19.html


یوگا در آمریکا -٢- روز اول




به کجا میروی؟ سفر یوگا -١


https://www.unwritable.net/2022/12/blog-post_42.html



آلبوم عکس های سفر 


https://photos.app.goo.gl/sTWynQVf8beWa7Wy5





پنج اصل تمرین درونی

زمان خواندن 3 دقیقه ***



پنج اصل تمرین درونی

***

سالها بود که یوگا می‌کردم. البته جسته و گریخته. گاهی کلاس می‌رفتم و گاهی نه. شاید حدود ده پانزده سال. 

حدود یکی دو سال پیش وارد مرحله های دیگری از یوگا شدم. فهمیدم یوگا دانش شناخت زندگی و انسان است. پرداختن به بدن فقط یکی از هشت بازوی یوگاست. آنچه در بازار و استودیو ها دیده می‌شود ورژن خیلی رقیق شده و نسبتاً ضعیفی از یوگاست. 

کم کم استادان یوگا را پیدا کردم. مدیتیشن یا دیانا که یکی دیگر از بازوهای یوگاست شناختم. 

خلاصه اینکه در این مسیر برخوردم به استادی که پنج اصل را آموزش می‌دهد. اینجا می‌خواهم به فارسی برایتان بنویسم. 


Inner Engineering 5 principals by Sadhguru

پنج اصل مهندسی درون که در دوره‌‌ی ابتدایی یوگا توسط سادگورو آموزش داده می‌شود. 


Remind yourself of five things:

شاگردان هر روز و هر ساعت این اصول را به خودشان یادآوری می‌کنند. 


1- All the rules in the existence are my rules.

تمام قوانین در دنیای خودم را خود من تعیین می‌کنم. در دنیای درونم من ناخدای کشتی خودم هستم. تعیین کننده‌ی تمام حالاتِ من؛ خودم هستم. من وضعیت روحی و جسمی ام را خودم تعیین می‌کنم. بنابراین هیچگاه قربانی نخواهم بود. هیچ چیزی از بیرون توان تغییر وضعیت درونی من را ندارد. من قربانی نیستم. 


2- My responsibility is limitless. I am responsible for everything. 

مسولیت من نامحدود است. نه تنها مسوول دنیای درونی خودم هستم بلکه من مسؤول تمام جهان هستم. تمام جهان در درون من انعکاس دارد. پس مسؤولیت جهانِ درون و در نهایت کل جهان بر عهده خود من است. هر آنچه در جهان اتفاق می‌افتد من نسبت به آن پاسخی درونی دارم. در نهایت بین جهانِ درون من و بیرون تفاوتی نیست. 


3- The way it is right now; is the way it is and can't be any other way. 

آنچه در این لحظه در حال اتفاق افتادن است تمام است. این لحظه شامل همه چیز می‌شود. من این لحظه را تمام و کمال می‌پذیرم. هیچگاه از این لحظه فرار نمی‌کنم و لحظه‌ی دیگری را طلب نمی‌کنم. تسلیم لحظه هستم و هر لحظه را تمام و کمال زندگی می‌کنم. 


4- I’m not this body; I’m not this mind.

من این بدن نیستم. من این ذهن هم نیستم. 

بدن من مجموعه‌ای از مواد است که از زمین قرض گرفته‌ام. 

ذهن من هم مجموعه ای از انبوه اطلاعاتی است که از محیط بیرون دریافت کرده‌ام. 

من هیچکدام از این دو نیستم. بدن و ذهن هردو رفتنی هستند. 

آنچه پایدار است هوش و آگاهی و فضای پشت بدن و ذهن است. 

آن هوش و آگاهی‌ای که بدن و ذهنِ من در آن پدید آمده و در آن از بین خواهد رفت. 


5- I’m a mother to the world.

من برای جهان شبیه مادری عاشق هستم. من خودِ عشق هستم. عشق وضعیت بودن من است. عشق را از مادر زمین می‌آموزم. وبدون قید و شرط به اطراف انتقال می‌دهم. مثل خورشید بر همه مساوی می‌تابم. من مثل مادر برای جهان هستم. همان‌قدر عاشق و از خود گذشته. 


لطفاً لینک را مشاهده بفرمایید

https://innerengineering.sadhguru.org/







Thursday, December 22, 2022

تجربه، سفر ،صداقت

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 تجربه، سفر ،صداقت

***

الان حدود یک هفته‌ای هست که در یک کامیونیتی یوگا زندگی می‌کنم. نوع متفاوتی از زندگی. 

بعد از رفتن همسرم وقتی سیستم خانواده‌ی کوچک سه نفره مان کمرنگ شد این یکی از روش های زندگی بود. تقریباً همه چیز خوب است. آدمها خوب هستند. غذا عالی است. محیط مناسب است. هیچ چیزی کم نیست. فکر می‌کردم دیگر به چیزی نیاز ندارم. 

اما شاید من هنوز آماده‌ی این روش زندگی نباشم. هنوز نیازهای روحی و جسمی دارم. هنوز باید روی خودم کار کنم!


اینجا در این نوشته‌ها با صداقتِ تمام مسیرهای درونی ام را می‌نویسم. اینجا تمام ملاحظات اجتماعی را کنار می‌گذارم و از تجربیات زندگی خودم می‌نویسم. 

همسرم می‌گفت ریالیتی شو درست کرده‌ای! ریالیتی شو یعنی کسی که زندگی خودش را جلوی دروبین به عموم نمایش می‌دهد. و من هم درونم را در قالب کلمات می‌نویسم! 

صحبتهای خصوصی ام را با صفحات شیشه‌ای یا شاید یا خودم یا شاید با خدا اینجا می‌نویسم. گاهی آدمهای دیگر هم می‌خوانند. اوایل قضاوت آدمها برایم ترسناک بود ولی به مرور ترسم ریخت. 


این هم فصلی دیگری از این ریالیتی شو شاید باشد. تمام تجربیات درونی یا معنوی ما به شدت خصوصی هستند. نه می‌شود آنها را نوشت و نه می‌شود با کسی به اشتراک گذاشت. 

شاید رابطه‌ی هرکسی با خودش با خالق خودش خصوصی ترین رابطه‌ی زندگی اش باشد. برای من هم همینطور بود. هرچقدر سعی کردم از مسیر درونی ای که می‌روم بگویم یا بنویسم بیشتر ‌ و بیشتر فهمیدم این تجربیات تقریباً غیر قابل اشتراک گذاری هستند. احتمال اینکه کسی مسیر درونی تث را بفهمد تقریباً زیر ده درصد است. 


هرکسی مسیر خاص خودش را در این دنیا می‌رود. هرکسی برای دلیل خاص خودش به این دنیا آمده. هرکسی از ظن خودش یار تو می‌شود. 

تجربیات درونی و معنوی من هم مستثنی نیست. اینها غیر قابل نوشتن هستند. نانوشتنی!


سیستم زندگی در مرکز یوگا یا آشرام شاید جایگزین یا قابل مقایسه با سیستم خانواده باشد. 

در این جا اولویت با کامیونیتی هست. افراد برای هدفِ کامیونیتی کار می‌کنند. خودخواهی جایی ندارد. نوعی خانواده‌ی بزرگ چند صد نفری. 

اما برای زندگی در این سیستم کامیونیتی باید شخص خیلی از خودگذشته باشد. 

تو دیگر نباید به فکر تشکیل امپراطوری کوچک خودت باشی. منظورم خانواده است. خانواده یک امپراطوری کوچک است. این نهاد به خاطر نیاز ما تشکیل شده. نیازهای جنسی و روحی و رشد بچه‌ها. 

البته خیلی از کامیونیتی ها هستند که فضایی برای رشد بچه‌ها دارند. 


حالا که چند روزی در کامیونیتی زندگی می‌کنم نیازهای مختلف من در حال آشکار شدن هستند. 

نیاز به بودن در کنار دخترم. نیاز به داشتن یک همسر! نیاز به خانواده! شاید هنوز من آماده‌ی زندگی در کامیونیتی نیستم. 


به شدت دلم برای دخترم تنگ شده. و به شدت نیاز به بودن در کنار همسرم را احساس می‌کنم. از بیرون شاید بگوید به گُه خوردن افتاده ای! تقریباً هم درست می‌گوید! من زندگی را صحنه‌ای برای تجربه می‌دانم. و از قضا این تجربیات را می‌نویسم. حتی اگر بگویند به گه خوردن افتاده‌ای. 


با جسارت زیادی می‌نویسم. چون تجربه کردن و شییر کردن تجربه‌ی زندگی نوعی شجاعت در خودش دارد. چیزی برای از دست دادن نیست. این که بگویم نیاز جنسی و نیاز به داشتن خانواده و همسر و فرزند دارم چیزی از من کم نمی‌کند. 

مدتی پیش در اثر تجربیات درونی که داشتم قدرت زیادی کسب کرده بودم. کاملاً آزادانه فکر می‌کردم و احساس می‌کردم می‌توانم تنها زندگی کنم. وقتی پیشنهاد فسخ قرارداد ازدواج را می‌دادم کاملاً صداقت داشتم وقتی هم به قول همسر به گه خوردن افتاده ام کاملاً صداقت دارم. 


برای آمدن به اینجا بلیط یک طرفه خریدم. هنوز هم بلیط برگشت را نگرفته ام. اما فکر ندیدن دخترم و نداشتن یک همسر در زندگی؛ تمام وجودم را به لرزه در می‌آورد. چیزی ترسناک مثل مرگ! نمیدانم طاقت من تا کجا پیش برود اما هنوز وابسته‌ام. نوعی وابستگیِ واقعی و جسمی و روحی. هنوز نتوانسته ام از آن عبور کنم. 


من در این جنگ قدرت باختم. من به همسرم می بازم. اشکالی ندارد. من به دخترم میبازم آن هم اشکالی ندارد. دوباره ضعیف می‌شوم. شاید برای دیدن دخترم بجنگم یا التماس کنم. آن هم اشکالی ندارد. 


این را برای همسرم می‌فرستم! شاید از اعلام شکست عمومی من خوشحال بشود. یا از ضعف احساسیِ من لبخند پیروزی بزند. شاید احساس قدرت کند. یا هرچه. اما من در زمین استقلال و در زمین جدایی و در زمین دوری یک بازنده شاید باشم. اما در زمین صداقت قطعاً نباخته ام! 




Monday, December 19, 2022

یوگا در آمریکا -٣- پیوستن به سازمان

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 یوگا در آمریکا -٣

***

صبح روز چهارم! اینجا یک اتاق دو در دو دارم به همراه یک جنگل بزرگ در اطراف. دو وعده غذای گیاهی عالی در روز و امکان کار داوطلبانه و فضایی برای انجام یوگا و مدیتیشن! کلی هم آدم باحال اینجا هست که میشه باهاشون حرف زد!

تقریباً همون چیزی که لازم دارم.  مابقی؛ کار کردن روی بدن و ذهن است. یعنی ساختن بدن و ذهن آنطور که می‌خواهم و بعد نتیجه‌ی آن می‌شود ساختن کل زندگی و ساختن کل جهان!

اینطوری می‌شود دنیا را تغییر داد! با تغییر بدن و ذهن خود!

اگر شما هنوز در فکر تغییر دیگران و جهان هستید بدون تغییر خودتان! زهی خیال باطل! 

زیاد روی مود نوشتن نیستم ولی یک فکری هست که چند روزه ذهنم رو درگیر کرده. و اون رابطه‌ی ما با سازمان هاست. سازمان ها، شرکتها ساختارهای ذهنی هستند که ما آدم‌ها می‌سازیم. بعد ما خودمان را عضو آن سازمان می‌کنیم. یک هویت کاذب می‌سازیم و با عضو شدن در آن هویت جمعی به یک هویت فردی می‌رسیم. 

مثلا اگر کسی بپرسد کی هستی میگوییم در فلان جا کار می‌کنم. یعنی هویت خودمان را از هویت جمعیِ شرکت یا سازمانی که در آن عضو هستیم می‌گیریم. 

سالها بود که پیوستن به یک هویت جمعی را دوست نداشتم. چند سالی اینجا و آنجا کارمند شدم ولی خیلی دلچسب نبود! سعی کردم هویت خودم را بسازم با ایجاد یک بیزینس شخصی. بیزینس برای کمک به افراد برای خرید و فروش املاک تجاری و مسکونی! 

بعد‌ها به مفهوم مالکیت پرداختم و اینکه کل مفهوم مالکیت یک مفهوم ذهنی و کاذب است! در نهایت ما مالک هیچ چیز نیستیم. تمام مالکیت ها موقتی است. اگر هویت را از مالکیت زمین و اشیاء بگیریم با اشیاء هم هویت شده‌ایم و رنج را برای خودمان خریده‌ایم!

اکثر سازمانها در رقابت برای منابع درحال نابود کردن زمین هستند. کل سازمان های اقتصادی و درنتیجه آدم‌ها در یک مسابقه برای بدست آوردن منابع درحال جنگیدن هستند. جنگیدن برای بدست آوردن سهم بیشتری از یک کره‌ی محدود زمین! 

این جنگ به مدارس و خانواده ها هم کشیده شده و سیستم اقتصادی همه را از هم جدا کرده و همه در حال رقابت برای سهم بیشتری از زمین هستند. در حالیکه این هرگز به زندگی بهتر ختم نمی‌شود. 

ما شیء نیستیم که با بدست آوردن اشیاء بیشتر رشد کنیم!  

بر میگردیم به سوال من کیستم؟ که قبلاً از آن نوشته‌ام. 

اینجا می‌رسیم به مفهوم کامیونیتی یا شرکت‌های غیرانتفاعی. یعنی خیر جمعی مهم‌تر از مالکیت شخصی. به نظرم مرحله‌ی بعدی رشد انسان بعد از کاپیتالیسم یا مالکیت شخصی می‌رسد به کامیونیتی یا خیر جمعی. 

حال این که شما میخواهید عضو کدام سازمان باشید انتخاب آگاهانه ی شماست. 

شما انتخاب میکنید که با پیوستن به سازمان های تجاری به تخریب زمین و خودتان بپردازید یا با پیوستن به سازمانهای غیرانتفاعی به گسترش آگاهی و یگانگی کمک کنید! 

غم نان اگر بگذارد!


Saturday, December 17, 2022

جوابیه‌ای برای خوانندگان ناشناس

زمان خواندن 7 دقیقه ***

 جوابیه‌ای برای خوانندگان ناشناس

***

چندی قبل خواننده‌ی محترمی که ناشناس هم هست چیزی برای من نوشت. در جوابِ آرزوهای خوبی که برایشان کرده بودم. 


https://www.unwritable.net/2022/12/blog-post_10.html


بسیاری از خواننده‌های این نوشته‌ها ناشناس هستند، اشکالی هم ندارد. اینجا من با وجدان ناشناس انسان صحبت می‌کنم! شاید هم با خودم صحبت می‌کنم! امیدوارم این صحبت‌ها نه از روی ایگو؛ بلکه برای روشن شدن چراغی باشد برای تمام دوستان آشنا و ناشناس!


خوب این هم متن ناشناس محترم:


«ناشناس گفت…

مدتی است نوشته هایت را میخوانم. مهم نیست که چقدر حرفهای بی سر و ته رو با کلمات زیبا تزئین کنی ولی روشن است که در نا آگاهی و کم دانشی زیادی به سر میبری دوست عزیز. .کلماتت بیانگر افکارت هستند و افکارت بسیار متناقض، متوهمانه، خودخواهانه، خودبرتربینانه هستند. انقدر غرق خودت هستی که احتمالا متوجه این خود پیامبر انگاری ات نمیشوی. متوجه نمیشوی که این نگاهت در کشوری مثل کانادا که از امکاناتش استفاده میکنی بسیار مردود و توهین آمیز هست. افکارت و نظراتت ترکیب و نتیجه ای از بزرگ شدن در یک خانواده و جامعه مذهبی و مردسالار، محرومیت های جنسی و آسیب های روانی در نوجوانی و جوانی‌ات است. جامعه ای که مردانی مثل تو را پرورش داده است. نگاه به شدت جنسیت زده ات به زن تاسف بر انگیز است. همسرت را نمیشناسم ولی هر کسی که هست احتمالا بهترین تصمیم زندگی اش را گرفته که از تو گریخته است. نه تنها این، بلکه بر اساس همین نوشته هایت میتواند از تو شکایت کند. پیشنهاد میکنم حتی اگر متوجه نمیشوی چه بر تو میگذرد از متخصص کمک بگیری تا بلکه او بتواند متوجه و درمانت کند، به جای اینکه خودت را و مشکلات جدی ات رو پشت یوگا و مفاهیمی که ارتباطی باهاشون نداری مخفی کنی.»


پاسخ دادن می‌تواند نوعی ری اکشن یا عکس‌العمل باشد که ناشی از ایگو است یا می‌تواند پاسخی باشد بدون ایگو که در اینجا امیدوارم دومی باشد. 


«حرفهای بی سر و ته رو با کلمات زیبا تزئین کنی ولی روشن است که در نا آگاهی و کم دانشی زیادی به سر میبری دوست عزیز.کلماتت بیانگر افکارت هستند و افکارت بسیار متناقض، متوهمانه، خودخواهانه، خودبرتربینانه هستند.»

اصولاً آنچه ذهن تولید می‌کند بی سر و ته است. کلمات فقط نشانه هستند. زیبا و زشت هرچه باشند به یک معنی نشانه می‌روند. وقتی دستی به ماه اشاره می‌کند دست را نگاه نکن؛ ماه را بنگر! 

حتماً من هم از ناآگاهی و کم دانشی سهمی برده‌ام. ناآگاهی انسان حد و مرزی ندارد و من هم یک انسان هستم. امیدوارم به چشمه‌ی دانش و آگاهی متصل بشویم و از همدیگر بیاموزیم. 

افکار یا آنچه ذهن تولید می‌کند معمولاً متناقض هستند، هم هویت شدن با ذهن؛ خودِ توهم است و بین خود و دیگری مرزی نیست! ذهن یا ایگو همیشه خود را برتر یا کهتر از دیگری می‌بیند! در حالیکه همه برابریم. 

«نوشتن نانوشتنی» خودش بزرگترین تناقض است. چرا که ذهن قسمت کوچکی از آگاهی است! بسیاری از نانوشتنی ها هست که با ذهن و کلمه قابل بیان و درک نیست. بنابراین نوشتن اش متناقض به نظر می‌رسد. باید از جایی فرای ذهن به درک برسیم. ذهن ابزار محدود و ناقصی است. 


«انقدر غرق خودت هستی که احتمالا متوجه این خود پیامبر انگاری ات نمیشوی.»

این که گاهی غرق خود می‌شوم کاملاً درست است. هر کسی باید از شناخت خودش شروع کند. نگاه کردن به دیگران درحالیکه خودت را نشناخته باشی کاری بیهوده است. 

اما سوال اینجاست که این خود کیست؟

من کیستم؟

شما هم سعی کن این سوال را با غرق شدن در خودت پاسخ بدهی! بسیار نتایج خوبی خواهد داشت. بعد از پرداختن به این سوال با هم حرف های زیادی برای زدن خواهیم داشت. 

این که من متوجه خود پیامبر انگاری خودم نیستم هم مهم است! 

عجیب است که بعد از این همه غرق شدن در خودم هنوز متوجه نشدم که خود پیامبر انگار هستم! 

دوستان برچسب های زیادی به من می‌دهند

از جمله پیامبر؛ خودپیامبر انگار؛ شیخ؛ درویش؛ مرتاض و غیره و غیره! اسمِ من هم مزید بر علت شده! اسم اولین برچسبی است که در این دنیا بعد از پسر و دختر بودن به ما زده می‌شود. از قضا اسم بنده هم معنی پیامبر یا فرستاده می‌شود! 

اگر نوشته‌های مربوط به هویت را بخوانید خلاصه اش این است که تمام این برچسب‌ها و هویت ها پوچ و کاذبند. هیچ برچسبی واقعی نیست. 

درست مثل خدا! هیچ صفتی را نمی‌توانی به خدا بچسبانی! خدا منزه از دوگانگی ها و صفت هاست! غیر قابل صفت نسبت دادن و غیر قابل درک توسط ذهن و کلمات! 

در یک کلام نانوشتنی!


بین پیامبران و آدمهای عادی فرق اساسی نیست. همه و همه از جمله من و تو پتانسیل پیامبر بودن را داریم! بالاخره روزی یا قبل از مرگ یا بعد از مرگ؛ آگاهی اتفاق می‌افتد. پیام ها هم هر لحظه در حال آمدن هستند اگر حواسمان باشد! 


«متوجه نمیشوی که این نگاهت در کشوری مثل کانادا که از امکاناتش استفاده میکنی بسیار مردود و توهین آمیز هست.»

دقیقا کدام نگاه؟ من نه تنها ممنون و مدیون کانادا و ایران هستم بلکه مدیون زمین هستم! مدتی مهمان زمینم! نگاهم هرچه می‌خواهد باشد! اگر نگاه من مردود است بازهم مدیون زمین هستم! 

توهین به چه کسی؟


«افکارت و نظراتت ترکیب و نتیجه ای از بزرگ شدن در یک خانواده و جامعه مذهبی و مردسالار، محرومیت های جنسی و آسیب های روانی در نوجوانی و جوانی‌ات است. جامعه ای که مردانی مثل تو را پرورش داده است. نگاه به شدت جنسیت زده ات به زن تاسف بر انگیز است.»

دقیقا! برای همین است که در یوگا؛ افکار و نظرات هیچ اهمیتی ندارند. کلِ آنچه ما به آن ذهن یا افکار یا حافظه می‌گوییم نتیجه‌ی تخلیه‌‌ی زباله های ذهن جامعه و دیگران است. تا زمانی که آگاه نشویم و از ذهن فاصله نگیریم در این زباله‌دانی دست و پا می‌زنیم. 

هدف این است که از ذهن فاصله بگیریم. با مدیتیشن میتوانیم از ذهنمان جدا بشویم. آن وقت است که از آن می‌توانیم رها شویم. 

حتی مرد و زن هم برچسب‌های جامعه هستند. حتی بدن ها هم موقتی است. شکل بدن خیلی مهم نیست. 

تنها راه نجات پیدا کردن از ذهن یا کارما یا گذشته یا چرخه‌های جامعه فقط و فقط مراجعه به حقیقت درون و یوگاست. مدیتیشن هم قسمتی از یوگاست. 

اگر آگاه شویم از این کارمای گذشته رها می‌شویم! 

من نه تنها نماینده مردان یا زنان نیستم بلکه حتی در تعریف مرد یا زن هم نمی‌گنجم. 

جنسیت هم مثل دو قطبی های دیگر است. 

سکس یا جنسیت هم نوعی طلب یگانگی یا یوگاست. 

پیوستن دو بدن نه بد است نه خوب. یک فرآیند طبیعی و فیزیولوژیک است. 

گروهی با ممنوع کردن و گروهی با پرستیدن جنسیت بشر را از تعادل طبیعی خارج می‌کنند. 


«همسرت را نمیشناسم ولی هر کسی که هست احتمالا بهترین تصمیم زندگی اش را گرفته که از تو گریخته است.»

تا خودمان را نشناسیم دیگری را هم نمی‌توانیم بشناسیم. من کیستم؟ بدن؟ ذهن؟ انرژی؟ چه؟ 

او از چه گریخته؟

اصلاً آیا فرار ممکن است؟ در مورد فرار زیاد نوشتم ولی خلاصه اش اینکه بزرگترین فرار؛ فرار از خود و فرار از لحظه است! 

من هم برای همسرم آرزوی خوب دارم! آرزوی بهترین تصمیم ها! 

این نوشته در مورد فرار شاید مفید باشد

https://www.unwritable.net/2022/08/blog-post_38.html


«نه تنها این، بلکه بر اساس همین نوشته هایت میتواند از تو شکایت کند.»

چقدر جالب می‌شود که مترجم دادگاه اینها را به انگلیسی ترجمه کند و من با قاضی بنشینم در مورد اینها صحبت کنیم. بسیار مغتنم خواهد بود. 


«پیشنهاد میکنم حتی اگر متوجه نمیشوی چه بر تو میگذرد از متخصص کمک بگیری تا بلکه او بتواند متوجه و درمانت کند،»

برای فهمیدن آنچه در هر لحظه بر ما می‌گذرد نیاز به آگاهی زیادی هست. امیدوارم در راه بدست آوردن این آگاهی موفق باشیم. 

ویپاسانا یعنی دیدن واقعی آنچه هست! راه خوبی برای فهمیدن آنچه برما می‌گذرد. 

از کدام متخصص؟ 

کسی که چند صفحه کتاب فروید را خوانده؟ 

یا کسی که مدرکی از یک نفر ناآگاه دیگر گرفته؟ 

هر لحظه در جستجوی متخصصی واقعی هستم. یکی دو متخصص تا به حال پیدا کرده‌ام. متخصص زندگی و مرگ! 

از بین زنده ها یکی شان اکهارت است و دیگری سادگورو! اتفاقاً هرروز از این دو درخواست کمک می‌کنم! 


«به جای اینکه خودت را و مشکلات جدی ات رو پشت یوگا و مفاهیمی که ارتباطی باهاشون نداری مخفی کنی.»

خوشحالم که مفهموم یوگا را خراب نکردم. امیدوارم ارتباطی با یوگا پیدا کنم. 

یوگا یعنی یگانگی. یعنی یکی شدن من و تو! 

یوگا یعنی متوقف شدن ذهن!

یوگا یعنی حل مشکل جدیِ بشر! 

مشکل جدی انسان ایگو یا ذهن افسارگسیخته است. من هم دارای ایگو و ذهنی انسانی هستم. 

امیدوارم با این نوشته ها کمی از ایگو که مشکل اصلی ماست کاسته شود. 




یوگا در آمریکا -٢- روز اول

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 یوگا در آمریکا -٢- روز اول

***

در ذهنم مدام در حال نوشتن هستم! معمولاً مواقع بیدار شدن و در طول روز مقدار زیادی ایده و فکر هست که ارزش نوشتن دارد. انتخاب از بین اینها و داشتن حالت آرام و مناسب برای نوشتن اگر برسد؛ می‌نویسم!


مثلا می‌توانم از روز اول سفر بنویسم. وقتی صبح پیاده رفتم و یک دریاچه‌ی زیبا با بوقلمون های وحشی و پرنده‌های قرمز رنگ و دسته‌ی آهو ها را دیدم!

می‌توانم از تجربه‌ی ورود به مرکز یوگا در آمریکا بنویسم. حس های مختلفی که بعد از ورود به اینجا تجربه کردم. اولین شام عالی گیاهی در مرکز یوگا و غیره. 


می‌توانم از اولین درسهای یوگا در اینجا بنویسم. از اینکه زندگی در هر لحظه واضح و شفاف است و اگر ذهن ما آن را کدر و تار نکند همه چیز واضح است. لحظه همیشه واضح است!

همان نیرویی که این زندگی را زنده نگه داشته آن را در هر لحظه هدایت هم می‌کند. 

این که باید هر لحظه به این زندگی توجه کنیم چون این زندگیِ ما روی زمین محدود است و غیره. 


فعلاً قصد کردم بیست و یکی دو روز اینجا بمانم! تا ببینیم چه می‌شود! 

یک صحبت کوتاه قبل از سفر؛ از مجیدرضا رهنورد دیدم که می‌گفت شاد باشید! بالاخره باید کاری می‌کردم. و این کاری است که می‌کنم! 

برای تغییر دنیا و تغییر ایران آمده‌ام اینجا تا بدن و ذهنم را تغییر بدهم! تغذیه و یوگا را درست کنم! این روش من برای تغییر دنیاست! شاید با عقل و منطق عمومی جور در نیاید!

بگذریم!


در مورد فرار خواهم نوشت! بسیاری از دوستان فکر می‌کنند من دارم فرار می‌کنم. تا حدودی هم درست است. اما فرار از چی به چی؟ 

این را باز خواهم کرد! 

در واقع فرار از نابودی به زندگی از تاریکی به روشنایی و از نادانی به دانایی است! 


https://youtu.be/1SsG1HoN7WU


البته از چرخه‌های بی پایان شهر دارم فرار می‌کنم. اما فرار اصلی فرار از لحظه است! 

آن فرار اشتباه است!

از لحظه نباید فرار کرد!

اینجا شاید فرار به جلو باشد!

آمدن به لحظه!

آمدن به یوگا! 


Wednesday, December 14, 2022

به کجا میروی؟ سفر یوگا -١

زمان خواندن 2 دقیقه ***

به کجا میروی؟! سفر یوگا!

***

این سوالی است که خیلی از من می‌پرسند! می‌گویم می‌روم مسافرت! اسم شهر یا منطقه را از من می‌پرسند. میگویم نزدیک فلان کشور یا فلان شهر! 

دوستان عزیزان و خانواده ام اما بیشتر می‌خواهند بدانند! در واقع می‌پرسند دنبال چه میروی؟ 


راستش را بخواهید جایی برای رفتن وجود ندارد. تمام راه‌ها به درون ختم می‌شود. 

اگر می‌خواهید بدانید کجا می‌روم بدانید به درون می‌روم. می‌روم جایی که راحت تر بتوانم به درون بروم.

راه درون؛ راه یوگا؛ تنها راه برای رفتن است! 

مابقی راه‌ها به عدم ختم می‌شود!

 

به طور خلاصه می‌روم جایی که به طبیعت نزدیک باشد، دو وعده غذای ساده‌ی گیاهی در دسترس باشد! همین! 

نه دنبال ساحل هستم نه هتل ۵ ستاره‌ی لوکس! نه به دنبال رابطه‌ی های جنسی تکراری با دختران زیبا! البته آنها هم بد نیست! چرا که نه؟ ارگاسم هم می‌تواند معنوی باشد! حتما هم هست! شاید چیزی بهتر از ارگاسم پیدا کردم!


می‌روم به امیدِ جایی که نزدیک طبیعت باشد! 

دو وعده غذای سالم و تاره‌ی گیاهی داشته باشم! 

یک محل آرام برای استراحت!


و تقریباً دیگر چیزی لازم ندارم!

در این شهری که زندگی می‌کنم دسترسی به این دو کمی سخت تر است! 

به طور خلاصه می‌روم به دنبال یک زندگی بهتر! 

که از تغذیه ‌ی خوب شروع می‌شود و با نزدیکی به طبیعت به اوج خودش می‌رسد!

می‌روم به جایی که اینها بین ساکنانش اولویت دارد! 

می‌روم کامیونیتی ایده‌آلی را پیدا کنم!

برای خودم خانواده‌ام و برای تمام موجودات زمین!


میروم زمین را جای بهتری کنم! چطور؟ با بهتر کردن خودم!

در جایی که هم زبانانم در حال دیدن چوبه های دار در ملأ عام هستند من هم حتماً باید کاری بکنم! 

حلاج ها مدام بر سر دار می‌روند! 

همه از اعدام می‌گویند!

غافل از اینکه عدمی وجود ندارد!

فقط وجود است و بس! 

بدن را اگر ببینی بله! بدن به سمت اعدام می‌رود! چه با فتوای آیت‌الله یا با فتوای طبیعت! 

اما من بدن نیستم!

می‌روم جایی که بدن را بسازم! تا بتوانم از بدن عبور کنم! 


https://photos.app.goo.gl/sTWynQVf8beWa7Wy5


فرکانس ِ بودن؛ فرکانس زندگی

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 فرکانس ِ بودن؛ فرکانس زندگی

***

فرکانس یعنی تعداد نوسان ها در ثانیه. یک مفهوم ساده‌ی فیزیک. تعداد نوسان ها در ثانیه را با یک شماره فرکانس می‌نامند! 


اینجا از این کلمه برای توضیح مفهوم دیگری استفاده می‌کنم. 

ما آدمها فرکانسهای مختلفی داریم. یک نفر هم در زمانهای مختلف فرکانس های متفاوتی را تجربه می‌کند. اینجا منظور از فرکانس آن مفهوم فیزیکی نیست. بلکه یعنی حالتی از بودن! به خاطر کمبود کلمات از کلمه‌ی فرکانس استفاده می‌کنیم! 


ببینید انگار به نظر میرسد هر موجودی یک فرکانسی دارد! مثلاً فرکانس یک درخت. یا یک ماهی. یا یک مرغ دریایی. فرکانس زمین یا خورشید یا حتی یک سنگ. 

ما آدمها هم وقتی متولد می‌شویم با یک فرکانسی متولد می‌شویم. با یک حالتی از بودن! آرامش و وضعیت یک نوزاد را تصور کنید! یا وقتی که گریه می‌کند! یا می‌خندد! 

ما انسان‌ها به عنوان موجودی پیچیده قادر هستیم فرکانسهای مختلفی به خودمان بگیریم. 

مثلاً فرکانس خشم! یا فرکانس غم! یا فرکانس عشق! و غیره. 

اینجا منطور فقط آن حس یا فکر نیست. بلکه کمی عمیق تر است. انگار انرژی زندگی فرم ها و وضعیت های مختلفی به خود می‌گیرد که فرکانس می‌نامیم. 

باز منظور از انرژی اینجا انرژی فیزیک نیست، به خاطر انتقال مفهوم فقط از این کلمات استفاده می‌کنیم. 


من الان موقع نوشتن این متن یک فرکانسی دارم، شما همین الان یک فرکانسی دارید! 

کل خلقت یک نوسان انرژی بزرگ است! و ما نیز از آن جدا نیستیم! 

وجود یک سنگ یا بودن در بدن یا متولد شدن یا مرگ فقط تغییر یا تعویض حالت این انرژی هاست. 


تفاوت خواب یا بیداری. یا تفاوت آرامش یا اضطراب فقط تغییر این حالت بودن است! 


مثلاً فرکانس من موقع نوشتن این متن یک جور است. فرکانس بدن و ذهن من یک حالت است. تو که میخوانی هم همینطور. 

بسته به اینکه چطور از بدن و ذهن خودت نگه داری کرده باشی دارای یک فرکانس هستی. 


این را از تجربه‌ی خودم می‌گویم. اگر کمی مدیتیشن کنی. یا نماز بخوانی. یا موسیقی خوب گوش بدهی. در جنگل راه بروی. به یک گل نگاه کنی. سکس کنی. یا کسی حرف بزنی.  غذایی بخوری. یا هر فکری را در ذهن ات ایجاد کنی؛

تو در حال تغییر این فرکانس یا انرژی حیاتی خود هستی!


وقتی کمی مشاهده گری دقیق خودت را تمرین کنی می‌توانی فرکانس این انرژی حیاتی خودت را از بیرون مشاهده کنی!


یک آگاهی از خودت پیدا می‌کنی. مثلاً میفهمی با رفتن به جایی فرکانس تو عوض شد. یا با معاشرت با کسی. یا با انجام ورزش. یا انجام یوگا!

با دوش گرفتن! با نوشتن! 

اینها کارهایی است که فرکانس تو را عوض می‌کند. 


یادمان باشد! زندگی و مرگ و کل تجربه‌ی بودنِ ما با حالت و وضعیت و گونه گون شدن این انرژی حیاتی تعیین می‌شود. ما با تجربه‌ی زندگی در زمین توانایی تغییر فرکانس حیاتی خودمان و حتی زمین را داریم. 




Monday, December 12, 2022

پراکندن غم در خانواده!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 پراکندن غم در خانواده!

***

ارتباط با غریبه ها آسان است! دوستان و آدمهایی که برای اولین بار می‌بینی. با آنها راحت هستی! 

اما وقتی به خانواده می‌رسی داستان فرق دارد! 

با خانواده یک ریشه‌ی مشترک داری. یک کارمای خانوادگی! یک پدر و مادر مشترک! یک تاریخچه‌ی کارمایی. 

خانواده می‌تواند عمق تو را ببیند! تو هم عمق آنها را راحت تر می‌بینی! 

بنابراین هر ارتباطی با خانواده سفری به گذشته؛ سفری به کارما و سفری به درون است!

سفری به عمق!

وقتی با خانواده ام هستم به شدت نیاز به آگاهی بیشتر دارم. 

بعضی هایشان پراکنده گویی های من را می‌بینند!

بعضی آهنگهای غمگین من را! 

بعضی مضطرب می‌شوند!

بعضی غمگین!


چه کنم! شاید راست می‌گویند! 

شاید کارمای غم من هنوز فعال است! و این غمِ شما را بالا می‌آورد!

شاید در مورد خشم همینطور باشد! 

من هستم! آماده‌ی ارتباط! 

آماده‌ی عبور از غم! 

آماده‌ی آگاه  بودن در کنار شما!

همیشه تلفنم را بر خواهم داشت!

همیشه آماده‌ی عبور از غم هستم با شما!

من برای رشدم به خانواده نیاز دارم!

شاید قبل از تولد؛ من شما را انتخاب کردم! نمی‌دانم! 

اما بعد از تولد باز هم شما را انتخاب می‌کنم!

من برای رشد؛ به عشق ورزیدن خانوادگی نیاز دارم!

به پذیرفتن خانواده نیاز دارم!

من برای تمرین آگاهی به خانواده نیاز دارم!

این وسط شاید غمی در شما را بیدار کنم! یک غم مشترک کارمایی! غمی که باید هردو از آن عبور کنیم!

غم عمومی انسان! این بیماری همه گیر!

راه فراری نیست! 

برای رسیدن به خورشید باید از طوفان غم گذرکرد!



اعدام صبحگاهی

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 اعدام صبحگاهی

***

صبح حدود ساعت های چهار یا پنج کمی خواب های پراکنده و کمی خواب های جنسی می‌بینم! 

کم کم حدود ۵ صبح بیدار می‌شوم. از شامی که دیروقت خوردم پشیمانم. 

برای چک کردن مسیج ها و ساعت موبایل را برمی‌دارم، به دلیل ناآگاهی در یک لحظه وارد صفحات اینترنت می‌شوم! 

دیروز در صبحگاه طلوع خورشید به افق ایران، روح یک نفر دیگر را از جسمش جدا کردند!

این بار در ملأ عام و با وقاحت بیشتر!

این نمایشنامه‌ی رذالت را اینبار روی صحنه‌ اجرا می‌کنند! 

یک ساعتی اینها را تجربه می‌کنم

تعجب، شوک، خفگی، ترس، ناامیدی، غم، ناچاری ...


کمی خودم را پیدا می‌کنم، سعی می‌کنم به یک دوستی در ایران زنگ بزنم کمی حالم بهتر شود! 

برنمی‌دارد!

با حس ناچاری می‌نشینم و کمی مدیتیشن می‌کنم!

مدیتیشن هم خیلی طولانی نمی‌شود! 

بعد از هفت دقیقه دیگر طاقت نمی آورم، دیگر باید بنویسم!

تنها کاری که بلدم! 

تنها شدنی که از دستم برمی آید! 


بعد از این باید بروم دوش بگیرم! آماده بشوم برای یک روز دیگر در زمین! 

می‌توانم خودم را منحرف کنم! 

مشغول کاری بشوم!

به فکر زندگی خودم باشم!

گلیم خودم را سفت نگه دارم!

در حین مدیتیشن متوجه می‌شوم من هنوز نفس میکشم! هنوز روی زمین هستم! هنوز داخل این نمایشنامه هستم!


در نهایت حس قدرت و امید جایگزین می‌شود. من قوی تر شده‌ام! 

این اعدام صبحگاهی من را قوی تر کرد!

مستحکمتر می‌شوم!

به راهی که می‌روم!

به راه یوگا! به راه نوشتن!

وقتی نمایشنامه‌ی مرگ در حال اجراست!

یک کسی زود تر می‌رود یکی هم دیرتر!


من هم در حال بازی در این نمایشنامه هستم! 

برای سفر یوگا آماده می‌شوم!

قوی تر از گذشته!

مستحکم تر!

مطمئن تر به مسیر!




Sunday, December 11, 2022

هنرِ نجنگیدن؛ هنرِ بودن!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 هنرِ نجنگیدن؛ هنرِ بودن!

***

صبح رفتم پیاده‌روی! طبیعت عجیب و شگفت انگیز بود! عکسهای آنجا را برای کسی فرستادم! عصبانی شد! 

برای دیگری آرزوی خوب کردم! عصبانی شد!

تعجب کردم! 

آرزوی خوب کردم!

احساس تنهایی کردم!

دوستی زنگ زد! دوستی درد آشنا! 

از هنر بودن گفت و هنر نجنگیدن!

بلافاصله سردردم خوب شد!

قول دادم این انرژی را به حرکت در بیاورم!

و این شد که شما این را می‌خوانید!


هنوز نمی‌دانم هنرِ بودن را خوب تمرین کرده باشم! 

اما یک چیز را خوب می‌دانم! 

هرچه بدهی می‌گیری! جهان خیلی عادلانه است و خیلی دست و دل باز! 

جهان خیلی سرشار است! 

فراتر از تصور محدود من!

پس اگر انرژی ای می‌گیرم نیازی نیست برای خودم نگه دارم! 

هنر نجنگیدن را تمرین می‌کنم! هنری که بودا داشت؛ عیسی داشت و حلاج! 

هنر نجنگیدن را ترویج می‌کنم برای خودمان! برای خودم! 

برای نجنگیدن با خودم! نجنگیدن با خشم! نجنگیدن با دیکتاتورها! 

هنر نجنگیدن با جهان! با زمین با زمان! 

نجنگیدن با زندگی؛ نجنگیدن با مرگ! 

و همانطور که اکهارت گفت؛ هنر نجنگیدن با لحظه!


با هم از هنرِ بودن گفتیم و بازی زندگی! 

خندیدیم! به این نمایشنامه! تحسین کردیم این کارگردان را! 

هنر نجنگیدن را اگر بلد بودیم دیگر دیکتاتوری ظهور نمی‌کرد! 

هنرِ بودن را اگر یاد بگیریم؛ شدن اتفاق می‌افتد! 

بودا را نمی‌توانی بکُشی، چرا؟

چون او هنر نجنگیدن را بلد است، هنر بودن را بلد است!

بودا هست!

نیازی به شدن ندارد!

نیازی به جنگیدن ندارد!

جنگیدنِ کلمات با سکوت! 







می‌خواهم دنیا را تغییر دهم!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 می‌خواهم دنیا را تغییر دهم!

***

می‌خواهم دنیا را تغییر دهم! می‌خواهم عدالت را برقرار کنم. می‌خواهم ظالمان را نابود کنم!

می‌خواهم بهتر از خدا جهان را اداره کنم! 


به به! بسیار عالی! خیلی هم نیت خوبی داری!

بسم الله!


خوب یک سوال!

بدنت! آیا بدنت را به بهترین نحو استفاده کردی؟

آیا بهترین پتانسیل بدن ات را توانستی بالفعل کنی؟

تغذیه ات چی؟ 

آیا بهترین تغذیه را داری؟ آیا غذای سالم و طبیعی می‌خوری؟

بیماریهای ناشی از روش زندگی چی؟ بیماریهایی که دست توست! از آنها پیشگیری کرده‌ای؟

دردهایت چی؟ علت دردهای بدنی ات! همین سردرد الان! می‌دانی چرا سردرد داری؟ 

آیا بدنت در تعادل است؟ 


ذهن ات چی؟

آیا توانسته‌ای ذهنت را آرام کنی؟

آیا ذهنت در تعادل است؟

عجله ات چی؟ آن که همیشه آزارت می‌دهد! آن را درمان کرده‌ای؟

ذهن ات را می‌توانی درست استفاده کنی؟ اختیار ذهن ات دست خودت است! 


حواست چی؟ 

می‌توانی خوب ببینی؟

می‌توانی خوب بو کنی؟

خوب بشنوی؟

خوب لمس کنی؟

می‌توانی خوب حس کنی؟


نه! خیلی جای کار دارم!

بسیار عالی!

پس برای تغییر دنیا اول این ها را تغییر بده!

باقی کار را بسپار به همانی که دنیا را اداره می‌کند! 


حیطه‌ی اختیاراتت را درست مدیریت کن!

بهترینِ خودت شو!

از دیروز بهتر شو!


آنگاه دنیا جای بهتری می‌شود!

شک نکن!


کُشتی گیری با ایگوی معنوی!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

کُشتی گیری با ایگوی معنوی!

***


ایگو یعنی هویت کاذب! وقتی توّهمِ بودنِ چیزی را داری که واقعی نیست! وقتی خودت را درست نمیشناسی! 

در مسیر معنوی کم کم ایگوهای خودت را کمرنگ می‌کنی. اما در طول مسیر ایگوهای مختلفی سر و کله شان پیدا می‌شود. 

یکی از این ایگوهای وحشتناک ایگوی معنوی است! 

ایگوی معنوی را به سادگی می‌توانید در دیگران پیدا کنید! یکی از دره های خطرناک رشد معنوی همین ایگوی معنوی است. یکی از ترسناک ترین پرتگاه ها که بسیاری در آن می‌افتند. 

دیدن ایگو در دیگران آسان است! 

یکی از دلایل فراری بودن بسیاری از انسان ها از مسیر معنوی همین دیدن ایگوی معنوی در انسان هاست. 


درواقع این ایگوی ماست که ایگوی دیگران را میبیند! 

برای عبور از پرتگاه ایگوی معنوی اما باید به خودت بپردازی! 

باید با ایگوی خودت دست و پنجه نرم کنی! 

گشتن دنبال ایگوی دیگران فقط برای تو یک مثال است؛ اما برای عبور از این پرتگاه باید با ایگوی خودت مواجه بشوی!

انسان‌ها وقتی به درجاتی می‌رسند کم کم آگاهی هایی برایشان روشن می‌شود. اما درست زمانی که این اتفاق می‌افتد ذهن مقایسه گر مشغول کار می‌شود. این ذهن مقایسه گر که همان ایگوی توست سعی می‌کند با مقایسه و قضاوت تو را به پرتگاه ایگوی معنوی بیاندازد! 

ایگوی معنوی قوی تر و سخت تر و خطرناک تر است! 


هر وقت خودت را مقایسه کردی و بالاتر یا پایین تر از دیگری دانستی بدان ایگوی معنوی در کار است! 


هر وقت با ذهن ات خودت را بالاتر دانستی!

هر وقت قضاوت کردی!

هر وقت دیگری را پایین تر دانستی!

این‌ها تمام ایگوی معنوی است!

هر وقت ادای معنوی بودن را درآوردی!

لباس و ظاهری عجیب به خودت گرفتی!

هر وقت خودت را متفاوت احساس کردی!

اصلاً هر وقت به خودت برچسب معنوی زدی!

این عین ایگو است!

تعاریف و برچسب زدن ها کار ذهن است! دقیقا همان ایگو!

جدا کردن ها و هویت سازی های باطل کار ایگو است. اگر خودت را جدا دانستی دچار ایگو هستی!

دیگری ای در کار نیست!




چگونه آیت‌الله؛ آدم کُش می‌شود!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 چگونه آیت‌الله؛ آدم کُش می‌شود!

***

جنگ‌های عقیدتی بیرحمانه ترین جنگ‌ها هستند. افرادی با عقاید صلب و سخت؛ خیلی راحت تر دست به قتل می‌زنند.  حداقل در کشورهای دینی و ایدئولوژیک اکثر قتل های حکومتی یا خودسرانه؛ پشتوانه‌ی ایدئولوژیک دارد. 

اما چگونه؟

چطور می‌شود یک انسانی که به درجه‌ی بالایی در مسیر دینی می‌رسد می‌تواند به راحتی جان انسان ها را بگیرد؟

ببینید ما برای بقای خودمان دست به کشتار می‌زنیم. مثلا اگر در شرایط اضطرار و گرسنگی و نابودی قرار بگیریم این کار به راحتی برایمان توجیه دارد. 

کل طبیعت مادی بر این اساس است. یعنی یک موجود مادی برای بقای خودش موجود مادی دیگری را می‌کشد. انسان‌ها هم حداقل آنهایی که در سرزمین های خشک یا سرد هستند برای بقای خود مجبورند حیوانات زیادی را بکشند. روزانه میلیون‌ها مرغ و گوسفند و گاو به سادگی و با روشهای صنعتی کشتار می‌شوند برای بقای انسان!


یک آیت‌الله هم که به سادگی فتوای قتل صادر می‌کند از روز اول اینطور نبوده. فرآیندی طولانی و عمیق طی شده تا این تحول اتفاق بیافتد. این تحول از یک کودک پاک و معصوم به آیت الله ی که به چرخش قلم یا صدور فتوی انسان می‌کشد هم؛ فرآیند مورد بحث در این نوشتار است. 


ببینید داستان اینجا شروع می‌شود که کودک انسان ناتوان است. انسان در کودکی طوری طراحی شده که بقا پیدا کند. 

ما برای بقا گروههایی تشکیل می‌دهیم. ما برای بقاء خودمان یک من جمعی درست میکنیم. گاهی این من جمعی یک ایدئولوژی جمعی است. 


اما خود این ایدئولوژی از کجا می‌آید؟ 

زندگی سخت است. تقریباً کل زندگی در زمین؛ تلاش برای بقاست و نهایتاً هم همه از چیزی به نام مرگ شکست خواهیم خورد. 

در ابتدا جهان برای ما جایی پر آشوب و رندم به نظر می‌رسد. اکثر حیوانات چون معمولا در لحظه هستند چنین درک سختی از زندگی ندارند. حیوانات معمولاً در لحظه زندگی می‌کنند و در لحظه هم می‌میرند. اما انسان ذهن بزرگ و حافظه‌ای قوی دارد. 

مشکل از آنجایی شروع می‌شود که ما از این توانایی ذهنی نمی‌توانیم درست استفاده کنیم. 

ذهن ما برای رهایی و بقا؛ مدام به دنبال  پترن یا الگو می‌گردد. 

ذهن ترسان انسان که از زندگی در لحظه محروم شده است به دنبال قوانینی برای زندگی می‌گردد. 

ما شروع می‌کنیم قوانینی برای این زندگی غیر قابل درک برای خودمان بسازیم. 

هر قانونی که در ذهن خودمان می‌سازیم یک آرامش لحظه‌ای به ما می‌دهد. 

یک مرهم کوچک برای زخم در لحظه نبودن. 

یک استفاده ‌ی نادرست از ذهن قوی و شگفت انگیز انسان!


کم کم قوانین فردی و جمعی برای خودمان درست می‌کنیم. 

برای تحمل رنج بقا دنیایی پر از قوانین و پر از ایده‌آل می‌سازیم. 

مجموعه‌ی این ایده‌آل سازی های ذهن می‌شود ایدئولوژی! 

کم کم بقای خودمان را منوط به این ایدئولوژی ها می‌بینیم. 

وقتی سالها بقایمان را در حفظ یک ایدئولوژی دیدیم تا پای جان برای آن ایدئولوژی خواهیم جنگید و خواهیم کُشت.


مرحله‌ی بعدی تکامل انسان جایی است که ما یاد می‌گیریم ذهن را درست استفاده کنیم. جایی است که به آرامش لحظه‌ی بدون ذهن می‌رسیم. جایی که این ابزار قدرتمند ذهن را مهار می‌کنیم. 

ذهن ترسان ما دیگر برای بقاء دست و پا نمی‌زند. دیگر ذهن به دنبال پیدا کردن قوانین و الگوهایی برای زندگی نمی رود. 

وقتی چنین شد دیگر ایدئولوژی ای برای بقا نمیسازیم و وقتی بقایمان دیگر وابسته به ذهن و ایدئولوژی های ذهن  نباشد دیگر برای یک عقیده یا ایدئولوژی دست به کشتار نمی‌زنیم. 



Saturday, December 10, 2022

آرزوی خوب!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 آرزوی خوب!

***

می‌گویم تنها کاری که می‌توانم برایت انجام بدهم آرزوی خوب است! 

می‌گوید آرزوی خوب نمی‌خواهم! چند میلیون پول بده!


می‌گویم همین نپذیرفتن یعنی نیاز به آرزوی خوب داری! 

حتی نپذیرفتن آرزوی خوب! 


من آرزوی خوب می‌کنم نه تنها برای تو بلکه برای دخترم و برای تک تک موجودات! 

چرا؟ 

چون من خودم را با تک تک موجودات یکی می‌دانم! 

چون رنجِ نپذیرفتن عشق را می‌دانم!

رنج نپذیرفتن خوبی را درک می‌کنم!

رنجی که تو می‌کِشی!

رنجی که تمام دیکتاتور ها می‌کشند!


من آرزوی خوب می‌کنم برای خودم!

برای خودم که تو را هم شامل می‌شود! 


برای هر کسی که این را می‌خواند و درک می‌کند!

و هر کسی که درک نمی‌کند! 


برای من فرقی ندارد!

من آرزوی خوب می‌کنم!

آرزو می‌کنم؛ آرزوی خوب دیگران را بپذیری!

آرزو می‌کنم بتوانی تو هم عشق را دریافت کنی!

نه از من؛

بلکه از منبع عشق درون خودت! 


من آرزوی خوب می‌کنم برای تو!

برای رنج تو و رنج انسان!


این آرزوی خوب؛ طبیعتِ زندگی است! 

مال من نیست! 


منبع تمام آرزوهای خوب برای همه در دسترس است!

به صورت مساوی!


هر کسی بخواهد؛ خوبی و عشق را می‌تواند دریافت کند!

هر کسی هم نخواهد رنج را می‌تواند دریافت کند! 


من انتخاب می‌کنم خوبی و عشق را دریافت کنم و بدون درنگ آن را برای تو و تمام موجودات هم آرزو کنم!


آرزوی خوب من برای تو برای خود من هم هست!

من خودم را جدا از تو نمی‌دانم!

تو میتوانی جدا شوی!

من باز هم آرزوی خوب برایت می‌کنم! 

آرزوی بدست آوردن پول و ثروت و آرامش و شادی! 


می‌دانم اینها کم نیست!

پس من برای تو آرزوی خوب می‌کنم!

اگر هم نخواستی باز هم آرزو می‌کنم بخواهی! 

چه بخواهی چه نخواهی! 


Thursday, December 8, 2022

روشهای ارتباطی

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 مقایسه روشهای ارتباطی


ارتباط فیزیکی

مثل لمس کردن و در آغوش گرفتن یا کشتی گرفتن یا جنگیدن

بین افراد خیلی نزدیک اتفاق می افتد یا افراد خیلی صمیمی



ارتباط چهره به چهره

در دنیای امروز خیلی کم شده و به ندرت انسانها ارتباط چشمی برقرار می کنند هنوز این یکی از بهترین روشهای  ارتباطی است اصولا اگر با کسی چند دقیقه ارتباط چشمی برقرار کنید یک ارتباط واقعی را تجربه خواهید کرد.

در اکثر روزها هرگز این نوع ارتباط را تجربه نمی کنیم و نوعی یاد آوری یا تمرین نیاز هست که ما این راه ارتباطی را به یاد بیاوریم. در بعضی از فرهنگهای سرکوبگر به کودکان اجازه ی نگاه مستقیم نمی دهند.

نیاز به برنامه ریزی و جمع شدن در یک مکان دارد و امروزه افراد بیش از پیش در فضای خصوصی خود هستند و این ارتباط کمتر شده است.



ارتباط نوشتاری

خواندن و نوشتن سالها تنها راه ارتباط از راه دور بوده و هست.

اکنون بیشتر خواندن ها و نوشتنها روی صفحه های ال سی دی اتقاق می افتد و به خاطر انواع حواس پرتی ها تمرکز کردن روی این روش روز به روز سخت تر میشود البته هنوز یکی از بهترین راههاست. همین روشی که اینجا من با شما با آن در ارتباط هستم.



ارتباط صوتی تلفنی

این ارتباط خیلی موثر و خوبی است ولی به خاطر سرعت زندگی در بسیاری از اوقات ما آمادگی جواب دادن نداریم و به خاطر رودربایستی به طرف مقابل نمیگیم و کمی مشکل ایجاد میکند



پادکست ها و فایلها یا کتابهای صوتی

این هم یک راه خیلی خوب است و خوبی آن این است که موقع پیاده روی یا رانندگی خیلی جواب میدهد



ارتباط تصویری تلفنی

این هم خیلی روش خوبی است ولی همان اشکالهای ارتباط صوتی در مورد این هم به صورت قوی تر وجود دارد مثلا از لباسمان یا ظاهرمان راضی نیستیم



ویدیو در اینترنت

مخاطب هرزمانی که برایش مناسب بود به ویدیو نگاه میکند و امکان برنامه ریزی برای آن وجود دارد.

تقریبا ایرادات روشهای قبلی را ندارد فقط ممکن است دست کسانی بیافتد که ما نمی خواهیم یا این که بعد از گذشت زمان امکان پاک کردن آن وجود ندارد


Tuesday, December 6, 2022

تنها راه؛ راه درون!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 تنها راه؛ راه درون!

***


فرآیند نوشتن اینگونه است که. بذر یک ایده در ذهنم می‌آید. از درون این بذر ایجاد می‌شود. بعد چند روز یا چند ساعت آن را نگه می‌دارم. بعد از مدتی این بذر جوانه میزند. با یک یا چند بار مراقبه بذر بزرگ و بزرگتر می‌شود. 

تا روزی که دیگر از خاک بیرون می‌آید. اولین جوانه ها که از خاک بیرون می‌آیند را تبدیل می‌کنم به کلمات! اینجا می‌گذارم. در حین شییر کردن؛ این گلِ تازه جوانه زده بزرگ و بزرگتر می‌شود! آن را می‌گذارم اینجا. شاید رایحه‌ای از این گل زنبورهای گذری را مست کند! 

شاید هم این گل پژمرده شود و بازگردد به خاک! 

درست مثل خود ما! هیچ چیزی پایدار نیست! 

بگذریم!


اگر به ذهن ات گوش دهی مدام برای تو داستان می‌سازد. داستان‌های مختلف. گاهی قهرمانت می‌کند. گاهی قربانی! برایت فیلمهای درام یا ترسناک می‌سازد! معمولاً آینده‌ای تاریک برایت می‌سازد! و تو را از حال خارج می‌کند! 

گاهی امید واهی برایت درست می‌کند! گاهی خوشحالی ات را مشروط به بیرون می‌کند. 

گاهی مشروط به دیگران! 

گاهی مشروط به زمان!

خوشحالی ات را مشروط میکند به اتفاقات آینده! 


فاصله ‌ی حس خوشبختی و بدبختی تو از دیدگاه ذهن یک چشم به هم زدن است! ذهن برایت ایگو درست می‌کند! هویت های کاذب برایت می‌سازد! 

مدام خودت و دیگران را قضاوت می‌کند. 

با ذهن نمی‌توانی بجنگی! ذهن تو عاشق جنگ است!!

ذهن تو از میانه‌ی جنگ ایجاد می‌شود! 

ذهن تو محصول دوییت است!

محصول جنگ است! 


از ذهن ات جهنمی برای خودت و دیگران می‌سازی. 

وقتی در این کُشتی گرفتن با ذهن خسته و ناامید شدی ناگهان راهی پیدا می‌کنی به درون!

راهی پیدا می‌کنی به ماورای ذهن!

البته راه‌هایی هست به مادون ذهن! 

مثل پرت کردن حواس یا مسموم کردن خودت با الکل یا مواد! 

اما آن جایی که می‌گویم ماوراء ذهن است. 

تو ذهن را مشاهده می‌کنی. 

تو از ذهن جدا می‌شوی. 


تو در جایگاه خدا می‌نشینی و ذهن را تماشا می‌کنی!

تو دیگر ذهن نیستی!

ایگوی تو از بین می‌رود!

زمان از بین می‌رود! 


تو بی زمان می‌شوی. درست مثل خدا!

تمام غم هایت از بین می‌روند!

تمام اضطراب ها از بین می‌روند!


تو به خانه می‌رسی. 

به مبدأ خودت نزدیک می‌شوی. 

این مبدأ مقصد تو نیز هست! 

همان انرژی نانوشتنی حیات!


تنها راه بیرون رفتن از جهنم ذهن؛ درون است!

تنها راه بیرون رفتن از زمان؛ از ایگو و از رنج؛ رفتن به درون است!

ابتدا میترسی!

چون ایگوی تو احساس خطر می‌کند!

ایگوی تو می‌خواهد از بین برود!

خطر مرگ و نابودی را حس می‌کند!

همان مرگی که مولانا گفت بمیرید!

همان مرگ؛ نفس! همان مرگی که زنده ات میکند!


تنها راه بیرون رفتن از رنج؛ درون است! 




Monday, December 5, 2022

زندگی؛ بازی هویت

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 زندگی؛ بازی هویت

***


بالاخره به دنیا آمدم، یک زندگی جدید در این دنیا! خاله ام آمده بود کمک مادرم. 

پدرم مشغول بیزینس های خودش بود و مادر مشغول خانه‌داری و بزرگ کردن شش کودک قد و نیم قد دیگر!


گفتند پسر است! 

از روی شکل بدن اولین برچسب زده شد! اولین هویت! 

اولین هویت پوچ! 

اما این تازه اول راه بود! 

بعد گفتند رسول! یعنی پیغامبر! یعنی نامه برنده! 

کسی که رسالت و ماموریتی دارد! 

دنباله اش گفتند، شهراد بجستانی! 

شاه جوانمرد از منطقه‌ی بجستان! 

گفتند ایرانی! تهرانی یا خراسانی! بجستانی یا آسیایی!

بعضی عجله داشتند، گفتند مردی شدی!

این هم برچسب دیگری از پدر!

بعدها گفتند پسر حاجی! 

هویت منشأ گرفته از پدر! پدری که حاجی بود! 

کم کم گفتند باهوش است و کم حرف و غیره!

این ها هم نچسبید!

بعد گفتند یتیم! بی پدر! و غیره! 

یک بار با بودن پدر و یک بار با نبودن پدر برایم برچسب ساختند! 


بعد گفتند متعلق به خانواده‌ی شهراد! 

دایی و عمو و غیره! 

پسرخاله و پسر دایی و غیره!

آنها هم نچسب بود! 


بعد گفتند دانش آموز! 

بعد گفتند دانش‌آموز ممتاز! 

شاگرد اول و دوم و سوم! 

چهارم و پنجم و الی آخر!

اینها هم به من نچسبید! 

گفتند شاگرد تنبل!

گفتند نوجوان انقلاب!

ما را به صف کردند! 

ما را کچل کردند!

مجبورمان کردند فریاد تکبیر بزنیم! 

مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسرائیل! مرگ بر منافقین و صدام!


بعد گفتند خلیفه‌ی خدا بر زمین! 

بچه مسلمان! 

بعد گفتند بنده‌ی خدا!

کدام خدا؟ خدای خودشان!


بعد گفتند دانشجو! 

دانشجوی شریف!

دانشجوی نخبه! دانشجوی دو رقمی!

ما را با صدها هزار نفر دیگر به خط کردند! 

به هر کداممان یک شماره دادند! 

رتبه‌ی سراسری! 

بعد من را از لیست خارج کردند!


بعد گفتند کارمند! کارمند رسمی! 

بعد گفتند فارغ‌التحصیل! 

بعد گفتند مهندس! مهندس ناظر! 


بعد گفتند مهاجر! مهاجر کارگر حرفه‌ای! 

بعد گفتند ایرانی یا کانادایی!

بعد گفتند فارسی زبان! 


بعد شدیم دوست پسر!

بعد گفتند همسر! 

بعد کسی وکیل شد تا بله را بگوید!

بعد گفتند پدر!

پدر نان آور! 

پدر مهربان!

بعد شدم ددی!


هیچکدام نچسبید!

در این بین گفتند چاق! لاغر! زشت! زیبا! کم مو! کچل! باهوش! منفی! بدبین! زرنگ! بی ریشه! اصیل! شکاک! کنجکاو! دروغگو! راستگو! تحصیل کرده! و غیره و غیره و غیره! 


بعد گفتند مامور فروش! 

بعد گفتند نویسنده!

گفتند صادق هدایت! 

بعد گفتند روی هوا!

گفتند بی مسؤولیت! خسیس و غیره!


بعد گفتند پول دار!

مالک قطعه زمین! 

مالک یک باب مغازه و آپارتمان! 

مالک یک دستگاه خودرو!

شریک قانونی! 

گفتند شاکی و متشاکی! 

گفتند خواهان و خوانده!

گفتند مالک یک باب منزل مسکونی شمالا و جنوبا و شرقا و غربا به دیگران!


گفتند و گفتند و گفتند!

نچسبید که نچسبید که نچسبید! 


بعد در این گیر و دار اکهارت آمد و گفت 

اینها همه برچسب است! هویت های پوچ! 

عیسی آمد و گفت از خاک به خاک! 

سادگورو آمد و گفت خالی آمده‌ایم خالی هم می‌رویم!

مولانا گفت گربریزند بحر را در کوزه‌ای چند گنجد قسمت یک روزه‌ای!

شاعر دیگری گفت مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک! 

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم! 


خلاصه وارد این بازی شدم! 

بازی هویت! 

بازی اشکال و برچسب ها!

بازی ماده روی زمین!


بازی دو!

یک بودم! 

دو شدم!

دوباره یک خواهم شد! 


کل بازی همین است!

دو هم پوچ است!


دویی در کار نیست!

که یکی هست و هیچ نیست جز او!






بخشش، رهایی از گذشته!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 بخشش، رهایی از گذشته!

***

کم کم نقطه‌ی اصلی را پیدا می‌کنی. 

مبدأ و مقصد را! 

نانوشتنیِ ناتوصیف پذیر را! 

گاهی در این مسیر اتفاقاتی می‌افتد! 

تمام اتفاقات مسیر زندگی برای رشد تو طراحی شده!

تمام ظلم ها تمام بی عدالتی ها تمام رنج ها! 


دو روزی رفتیم به طبیعت در سرما و برف! شب را در چادر و در جنگل در سرما خوابیدیم! 

با همدیگر کمپ کردیم و خوردیم و حرف زدیم و خوابیدیم!

دوباره زوایایی از خودم برای خودم روشن شد! در ارتباط با دیگران. 

اگر کسی به تو لطف کرد تشکر کن! اگر کسی به تو ظلم کرد بیشتر تشکر کن!

عملاً کسی نمی‌تواند به تو ظلم کند؛ اگر تو قربانی نباشی!

اگر ایگو نداشته باشی!

حتی اگر کسی کار اشتباهی بکند تو می‌بخشی و رها می‌شوی!

بخشش یعنی رهایی از گذشته! 


از کسی که به تو رنجی می‌رساند؛ چه رنج فیزیکی چه روحی و ذهنی ؛ حتماً از او تشکر کن!

چرا؟ 

چون رنج ها نشانه اند. نشانه هایی برای شناخت خودت!

رنج ها برای آشکار شدن ایگوی توست!

رنج را تبدیل به نعمت کن!


از گذشته که رها بشوی از ایگو هم رها می‌شوی!

به حال که بیایی به خدا هم می‌رسی!


نقطه‌ی نانوشتنی همین جاست! در حال و در لحظه!

هر چقدر که زبان می توانست بگوید؛ گفتم!


شاید زیادی هم گفتم!

کسی که بخواهد بداند می‌داند! 

کسی که نخواهد بداند تمام نوشته‌های جهان هم کمکی نمی‌کنند!


 




Friday, December 2, 2022

مکالمات ذهن شماره ١ و ٢

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 مکالمات ذهن شماره ١ و ٢ !

***

منِ شماره ١:

چرا مثل بقیه نمی‌شوی؟ مثل آدم‌های معمولی زندگی نمی‌کنی؟ مثلاً برای ازدواج برای کار و چیزهای عادی اینقدر فکر میکنی؟ می‌خواهی چرخ را از اول اختراع کنی؟ همرنگ جماعت شو! 


منِ شماره ٢:

من یکبار در این بدن زندگی می‌کنم. چرا این یک بار را به روش خودم زندگی نکنم! مرگ هست! قطعی هم هست! پس فرصتی برای تقلید نیست! 


٢: خودت را اذیت می‌کنی! این هم ایگوی دیگریست! ایگوی معنوی! قرار نیست در بیرون تغییری کنی! تمام تمرینات معنوی؛ فقط درون توست! در بیرون قرار نیست متفاوت باشی! معمولی زندگی کن ولی آگاهانه!


١: نمی‌خواهم تقلید کنم! اگر قرار باشد تقلید کنم از بزرگانی تقلید می‌کنم مثل اکهارت و سادگورو یا مولانا یا حافظ! نمی‌خواهم از روی ترس کاری انجام بدهم! اکثریت آدم‌ها از روی دنباله روی و یا ترس از گرسنگی کاری انجام میدهند! 


٢: داری دیگران را قضاوت می‌کنی! این هم نوعی ایگوست! سعی داری با ذهنت از دیگران بهتر بشوی! نوعی برتری جویی نفسانی! 


١: من در این زندگی آزاد هستم به آنچه انتخاب می‌کنم توجه کنم! مثلا به حال یا آینده! روابط! یا نوشتن! یا تنفس ها! نمی‌خواهم ماشین اقتصادی یا حتی هورمونهای بدنم توجه من را کنترل کنند! 


٢: آزادی بزرگترین آرمان روح ماست! آزادی اما ابتدا آزادی از ایگوست! آزادی از ذهن! از زمان! از نفْس! آزادی واقعی اینجاست! در لحظه! وقتی از گذشته و آینده رها شوی! 


١: به هرحال تو روی زمین هستی و باید نیازهای اولیه مثل غذا و سرپناه را بدست بیاوری!


٢: داستان تکراریِ بقا! اگر خودم را با کسی مقایسه نکنم نیاز من مشخص است! مقداری غذا و سرپناه! تقریباً به سادگی بدست می‌آید! بستگی به محل زندگی هم دارد! 


۱: خوب چطور میخواهی زندگی کنی؟


۲: شکل بیرونی خیلی مهم نیست! این که چه ماشین یا خانه ای داری تعیین کننده ی ارزش آدمها نیست! مهم وضعیت درونی و وضعیت انرژی زندگی و میزان آگاهی و میزان بودن در لحظه هست!


و این مکالمات ادامه دارد!


اتیکت تلفن زدن

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 اتیکت تلفن زدن


تلفن مهمترین ابزار ارتباطی در دنیای امروز هست چرا که دیدار های چهره به چهره سخت تر و کمیاب تر شده است. مسایلی باعث می شود که افراد کمتر از این وسیله استفاده کنند که فکر میکنم با استاندارد سازی اتیکت تلفن زدن می شود بهتر و بیشتر از این وسیله استفاده کرد. من این موارد به ذهنم رسید شما هم اگر موردی به ذهنتان می رسد اضافه کنید :)


۱- وظیفه ی صاحب تلفن هست که اگر نمی خواهد تماسی بگیرد موبایلش را سایلنت کند. اگر خواب بودید یا سر کار یا جلسه بودید یا به هر دلیلی زنگ موبایل ناراحتتان کرد این مشکل شماست که فراموش کرده اید سایلنت کنید.


۲- اگر میس کال را دیدید ظرف یک هفته تماس را جواب بدهید البته این فرض که همیشه طرف میسد کال را دیده است اشتباه است و ممکن است دیده نشود پس توقع برگشت میسد کال نداشته باشید. همینطور در مورد مسیج ها. به خاطر افزایش روز افزون نرم افزار های مسیجینگ و نوتیفیکیشن ها هیچگاه نمی توان مطمین بود که طرف مقابل مسیج شما را دیده است حتی اگر نرم افزار چنین اعلام کند. 


۳- اگر وسط مکالمه قطع شد تماس گیرنده دوباره تلاش کند که بگیرد اگر تا ۵ دقیقه نشد تماس آن که با او تماس گرفته شده تلاش کند ولی به هر حال کسی که با او تماس برقرار شده وظیفه ای در برقراری مجدد تماس در صورت قطع شدن ندارد.


۴- این وظیفه ی دریافت کننده ی تماس است که اگر نمی تواند صحبت کند جواب ندهد. اگر جواب داد و وقت کمی داشت یا شرایطش مناسبت نبود باز وظیفه ی دریافت کننده ی تماس است که صریحا بگوید. تلفن کننده وظیفه ندارد شرایط دریافت کننده را حدس بزند یا به یاد بیاورد. تماس گیرنده حتی وظیفه ندارد در مورد شرایط طرف سوال کند البته گاهی از روی ادب خود من این کار را میکنم.

یک پروتکل اخلاقی پیشنهادی برای موبایل:

اگر نصفه شبه و خواب بودید؛ اگر تازه خوابیده بودید

اگر وسط یک کار خیلی مهم هستید؛ اگر وسط جلسه هستید

اگر درحال رانندگی هستید؛ اگر تلفن را جواب بدهید امکان دارد که پرت شوید وسط یک دره ! 

یا با صدای اس ام اس از خواب هفت پریان بیدار شدید!

باز هم درست نیست که به کسی که به شما زنگ زده شکایت کنید!

یا در او احساس گناه ایجاد کنید!

چون این موبایل شماست !

به سادگی می توانید جواب ندهید !

درضمن یک دگمه هم اختراع شده به نام سایلنت !


***


تلفن زدن سخت است!

چون بايد فركانس خودت را رها كنى و بافركانس ديگرى هماهنگ شوى

و اين نوعى مردن است!

مردن در خود!